بلاخره ماهم برگشتیم اصفهان
بیست وچهارم تاساعت ١٢ خونه بابا مصطفی بودیم ازشون خداحافظی کردییم دخترم نمیدونستی که باید برگردییم خودمو کنترل کردم که گریه نکنم ازشون جداشدییم شما توی ماشین ازانس خوابیدی مامانی دلش گرفته بود رسیدیم خونه داییم تاساعت ٤اونجابودییم وقت رفتن شدتومسیر ترمینال از کنار کوجه مامانم اینا رد شدییم گریم گرفت خواستم بلند گریه کنم ولی ازراننده خجالت کشیدم بابایی هم منو اروم میکرد میگفت منو یاد روزی که اولین بار از خانوادت جداشدی انداختی شب یه بلیط بهمون دادم هرتعاونی رفتیم نداشتن منم خوشحال شدم به خیالم شب پیش مامانم هستم راننده اتوبوس اومد دوتا صندلی خالی بهمون دادواسه کارکنان تعاونی کنار گذاشته بود...
نویسنده :
مامان وبابا
7:21